صلح امام حسن(ع) زمینه ساز نهضت کربلا

صلح امام حسن(ع) زمینه ساز نهضت کربلا


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

مساله‌ای که از قدیم الایام مطرح بوده، این است که چه شد که امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد؟ برخی گفته‌اند: اساساً امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو روحیه مختلف داشتند؛ یکی طبعاً صلح‌طلب و دیگری طبعاً جنگ‌طلب بوده است و اصلاً دو روش متناقض داشته‌اند؛ در حالی که حقیقت، چنین نیست و اختلاف عمل آنها به خاطر شرایط مختلف است

صلح امام حسن(ع) زمینه ساز نهضت کربلا

مساله‌ای که از قدیم الایام مطرح بوده، این است که چه شد که امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد؟ برخی گفته‌اند: اساساً امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو روحیه مختلف داشتند؛ یکی طبعاً صلح‌طلب و دیگری طبعاً جنگ‌طلب بوده است و اصلاً دو روش متناقض داشته‌اند؛ در حالی که حقیقت، چنین نیست و اختلاف عمل آنها به خاطر شرایط مختلف است. قبل از بحث درباره این شرایط به بحثی راجع به دستور اسلام در مورد جهاد می‌پردازیم.
این که اسلام اساساً دین جنگ است یا دین صلح، سوال اشتباهی است. حتی اگر در زندگی پیامبر (ع) هم نگاه کنیم می‌بینیم که آن حضرت در مکه روش سالمت‌آمیز اختیار می کنند و در مدینه اجازه جنگ می‌دهند، ولی باز هم پیمان صلح حدیبیه را امضاء می‌کنند. حضرت علی(ع) نیز بعد از 25سال سکوت، دست به چند جنگ خونین می‌زند و از طرفی در صفین علی‌رغم میل باطنی، صلح می‌کند. می‌توان پرسید: چرا امام، جنگ را ادامه نداد؟ حداکثر این بود که مثل پسرش امام حسین(ع) کشته شود. این سوال مانند آن است که بگوییم چرا پیامبر(ع) در ابتدای دعوت خودش نجنگید، حداکثر این بود که مثل امام حسین(ع) کشته شود. پس باید بحث را کلی‌تر مطرح نماییم.
در اسلام ، جهاد در چند مورد پیش می‌آید: یکی جهاد ابتدایی است؛ یعنی ابتدا کردن به جنگ با دیگران، مخصوصاً مشرکان. برای از بین بردن شرک که فقط بر افراد بالغ، عاقل، آزاد و مرد واجب است و اذن امام در آن شرط است. مورد دوم جهاد دفاعی است؛ یعنی آن جا که حوزه اسلام مورد حمله دشمن قرار گرفته، بر عموم مسلمین حتی آنها که خود، در منطقه مورد تجاوز نیستند، دفاع واجب است.نوع سوم هم نظیرجهاد است، ولی احکامش با جهادهای عمومی فرق می‌کند و آن این است که فردی در قلمرو کفار زندگی کند و محیطش مورد هجوم دسته‌ای از کفار قرار گیرد. این فرد برای حفظ جان و ناموس خود باید بجنگد و اگر کشته شود، اجرش مثل شهید است. مورد دیگر، قتال اهل بغی است؛ یعنی اگر در بین مسلمین، جنگ داخلی در بگیرد باید بین آنها صلح برقرار کرد و گر نه باید با ظالم جنگید و از مظلوم دفاع کرد. مورد آخر هم مساله قیام خونین برای امر به معروف و نهی از منکر است.
مساله دیگر که در بحث جهاد مطرح می‌شود، مساله صلح است؛ یعنی پیمان نجنگیدن و همزیستی مسالمت‌آمیز؛ اما به شرط این که مدتش معین باشد و متضمن مصلحت مسلمین باشد. شرایطی که مصلحت صلح را ایجاب می‌کند، عبارتند از: کمتر بودن قدرت مسلمین که باید فعلاً صبر نموده کسب قدرت نمایند، یا این که صلح نقشه‌ای است برای جلب یک پشتیبانی، یا در مدت صلح امید آن است که طرف مقابل، اسلام آورد. هر وقت این جهات، منتفی شد ادامه دادن صلح، جایز نیست. توجیه صلح صدر اسلام، کم بودن قدرت مسلمین است و توجیه صلح حدیبیه، امید به اسلام آوردن مشرکین. اما شرایط زمان امام حسن و امام حسین(ع) چنان است که اگر هر یک جای دیگری باشد همان کاری را می‌کند که دیگری انجام داده بود.
اسلام بنا به نص قرآن، هم دین صلح است و هم دین جنگ؛ یعنی هر دوی اینها را جایز شمرده؛ اما نه عنوان یک اصل ثابت و همیشگی. چه بسا جنگهایی که مقدمه صلحی هستند و چه بسا صلحی که مقدمه جنگی پیروزمند است. صلح، تابع شرایط است؛ تابع اثری است که از آن گرفته می‌‌شود. باید دید که در شرایط خاص، کدام یک ما را به هدف اسلام نزدیکتر می‌کند.
این نکته نیز قابل توجه است که اگراسلام، جهاد را جایز می‌شمارد بدین معنا نیست که آن را در تمام شرایط لازم می‌داند و بالعکس. جواز صلح نیز به معنای رد جنگ و طرفداری همیشگی از صلح نیست.
اما بحث اصلی ما درباره تفاوتهای شرایط زمان امام حسن و امام حسین(ع) است. تفاوتهای بسیاری موجود است که در این جا به بعضی از آنها اشاره می‌شود:
اولین تفاوت، این است که امام حسین(ع) در مسند خلافت بود و معاویه به عنوان یک طاغی قیام کرده بود و عمل خود را هم توجیه اسلامی می کرد و خود را بعنوان یک معترض به حکومتی که بر حق نیست معرفی می‌کرد و تا آن زمان هم ادعای خلافت نمی‌کرد. کشته شدن امام حسن(ع) در این شرایط، به معنای کشته شدن خلیفه مسلمین وشکست مرکز خلافت بود. ولی وضع امام حسین(ع) وضع یک معترض بود، در برابر حکومت موجود. پس وضع آنها درست بالعکس هم است. امام حسن(ع) اگر کشته می‌شد خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود و این همان بود که امام حسین(ع) هم از آن احتراز داشت و برای حفظ حرمت مکه، آن را ترک کرد؛ تا جانشین پیامبر در این مکان مقدس کشته نشود و حضرت علی(ع) هم به همین خاطر از عثمان دفاع می‌کرد، تا بی‌احترامی به مسند خلافت نشود.
تفاوت دیگر این که درست است که در زمان امام حسن(ع) نیروهای کوفه ضعیف شده بود اما نه بدان معنی که بکلی از بین رفته باشد. روحیه‌ها خراب بود؛ اما اگر امام حسن(ع) ایستادگی می‌کرد، می‌توانست لشکر انبوهی فراهم آورد که تا حدی با لشکر جرار معاویه برابری کند، اما نتیجه چه بود؟ در صفین که نیروی عراق، بهتر و بیشتر بود معاویه را تا سر حد شکست بردند و آن نیرنگ، صورت گرفت و کار بی‌نتیجه ماند. این جا هم اگر امام حسن(ع) می‌جنگید، جنگی چند ساله بین دو گروه عظیم مسلمین رخ می‌داد و چندین ده هزار نفر از دو طرف، کشته می‌شدند و نتیجه نهایی آن با خستگی دو طرف بود که بروند سر جای خود، یا مغلوبیت امام حسن(ع) و کشته‌شدنش در مسند خلافت. اما امام حسین(ع) یک جمعیت دارد که تنها هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص می‌کند و می‌گوید: اگر که می‌خواهید بروید بروید، من خودم تنها هستم. آنها ایستادگی می‌کنند تا کشته می‌شوند، یک کشته شدن صد در صد افتخارآمیز.
در سایر شرایط نیز این دو امام خیلی با یکدیگر فرق داشته‌اند. سه عامل اساسی که در قیام امام حسین(ع) دخالت داشته، هر کدام در زمان امام حسن(ع) به شکل دیگری می‌باشد: اول این که از امام حسین(ع) تقاضای بیعت شد؛ آن هم بیعتی که یزید به والی مدینه دستور داده بود که بدون رخصتی از امام حسین(ع) بیعت بگیرد، ولی از امام حسن(ع) تقاضای بیعت نشد و طبق تاریخ، کسی از نزدیکان امام هم با معاویه بیعت نکرد. مساله بیعت، امام حسین(ع) را وادار به مقاومت شدید کرد؛ که این مساله در جریان کار امام حسن(ع) وجود ندارد.
عامل دوم قیام امام حسین(ع)، دعوت کوفه بود، به عنوان یک شهر آماده، اگر امام حسین(ع) جواب آن هجده هزار نامه را نمی‌داد، مسلماً در مقابل تاریخ، محکوم بود و می‌گفتند که زمینه مساعدی را از دست داد؛ در حالی که از نظر تاریخی برای ایشان اتمام حجت و اعلام آمادگی شده بود؛ اما در کوفه امام حسن(ع) اوضاع کاملاً بر عکس بود؛ کوفه‌ای خسته و متفرق، یعنی اتمام حجت بر خلاف شده بود و مردم کوفه نشان داده بودند که ما آمادگی نداریم و حتی قصد جان حضرت را می‌کردند.
عامل سوم در قیام امام حسین(ع) مساله امر به معروف و نهی از منکر است که اگر دعوت مردم هم نبود، حضرت، قیام می‌کرد؛ زیرا که در این 20 سال حکومت معاویه، ماهیت وی معلوم شده بود و وضع فرزندش نیز معلوم بود، ولی معاویه، زمان امام حسن(ع) یک معترض است که به خون‌خواهی عثمان قیام کرده و از دید مردم کوفه ، اگر چه آدم بدی است، ولی حاکم خوبی می‌تواند باشد. علاوه بر این، کاغذ سفید با امضا خدمت امام حسن(ع) فرستاده که هر چه تو بگویی عمل می‌کنم؛ مگر تو نمی‌خواهی احکام دین اجرا شود، من هم همان کار را می‌کنم. با چنین وضعی اگر امام حسن(ع) صلح نمی کرد و جنگ را ادامه می‌داد که دو سه سال هم طول می‌کشید و ده‌ها هزار نفر آدم کشته می‌شد. قطعاً تاریخ، حضرت را ملامت می‌کرد که معاویه تنها می‌خواهد خودش حکومت کند، نه از تو می‌خواهد او را امیرالمومنین بخوانی، نه می‌خواهد بیعت کنی، به شیعیانت هم که امان داده است و وعده بخشیدن مالیات بخشی از کشور را هم به تو برای شیعیانت داده است، تو چرا صلح نکردی، ولی وقتی امام حسن(ع) صلح کرد، دست معاویه رو شد و تاریخ، او را محکوم کرد و نشان داد که آدم دغلبازی است و خودش هم گفت که من برای حکومت جنگیدم نه برای دین.
مساله دیگر، این است که امام حسین(ع) یک منطق بسیار رسا داشت؛ می‌‍فرمود: کسی که سلطان ظالمی را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و در مقابل چنین ستمگری سکوت کند، گناهکار است. اما برای امام حسن(ع) این مساله مطرح نیست؛ زیرا هنوز ماهیت معاویه آشکار نشده است و می‌بینیم که بعدها هم عده‌ای پشیمان شدند و دوباره به امام پیشنهاد جنگ دادند. حضرت فرمود: تا مرگ معاویه باید صبر کرد؛ یعنی اگر حضرت زنده می ماند، او نیز مانند امام حسین(ع) قیام می‌کرد.
مواد قرارداد نیز چنان گنجانده شد که افتضاح دستگاه اموی را بسیار بهتر معرفی می‌کرد:
1- حکومت به معاویه واگذار می‌شود؛ به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره خلفای صالح. این همان حرف امیرالمومنین(ع) است که فرمود: مادامی که ظلم، فقط بر شخص من است و سایر کارها در مجرای خودش هست، من تسلیمم. حضرت هم می‌‌فرماید: مادامی که فقط من از حقم محروم هستم و غاصب، متعهد می شود که امور مسلمین را از مجرای صحیح اداره کند، من حاضرم کنار بروم.
2- پس از معاویه، حکومت، متعلق به امام حسن(ع)، و اگر نبود، متعلق به امام حسین(ع) است؛ یعنی این صلح موقتی است و معاویه حق تعیین جانشین ندارد.
3- معاویه باید لعن علی(ع) را متوقف کند و از او جز به نیکی یاد نکند. این جا نیز معاویه زیر سوال می‌رود که اگر کار تو درست بود، چرا دست کشیدی و اگر خلاف بود چرا می‌کردی! که البته معاویه این بند قرارداد را هم زیر پا گذاشت.
4- بیت‌المال کوفه از تسلیم امر، مستثنی است و معاویه باید سالانه دو میلیون درهم برای امام حسن(ع) بفرستد. حضرت می‌خواستند بدین‌وسیله نیاز شیعیان را از دستگاه حکومت معاویه رفع کنند.
5- تبعیض نباید وجود داشته باشد. همچنین نباید کسی را به خطاهای گذشته مواخذه کرد و اصحاب علی(ع) باید در امان باشند و مورد آزار حکومت واقع نشوند. با این مورد و مورد سوم، حضرت خواستند نشان بدهند که ما از همین حالا به روش تو بدبین هستیم و دیدیم که معاویه، همه موارد را نقض کرد.
شاید سوال شود که چگونه است که حضرت علی(ع) می‌فرمود: من حاضر نیستم حتی یک روز حکومت معاویه را تحمل کنم، ولی امام حسن(ع) راضی به حکومت معاویه شد؟ جواب این است که: دو مورد با هم فرق دارند، حضرت امیر(ع) حاضر نیست یک روز، معاویه به عنوان نایب و منسوب از طرف او حکومت کند، در حالی که امام حسن(ع)نمی‌خواهد معاویه را نایب خود کند، می‌خواهد کنار برود؛ به عبارت دیگر صلح امام حسن(ع) کنار رفتن است، نه متعهد بودن. در این قرارداد، سخنی از جانشینی پیامبر و خلافت برده نشده است؛ سخن این است که من کنار می‌روم تا کار به عهده او باشد به شرط این که کار را درست انجام دهد. ولی حضرت امیر(ع) می‌فرمود که من حاضر نیستم معاویه از طرف من جایی حاکم باشد و شرایط صلح نیز شامل این مساله نیست.