بازگشت به صفحه کامل

افلاکیان در بند؛ 26 مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی

افلاکیان در بند؛ 26 مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

سلام بر پایداری، سلام بر استقامت، سلام بر مخلصان پاک دلی که به جرم عاشقی، تاریکی زندان را به چشم دیدند و طعم تلخ اسارت را به جان خریدند

افلاکیان در بند؛ 26 مردادماه سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی

سلام بر مقاومت

سلام بر پایداری، سلام بر استقامت، سلام بر مخلصان پاک دلی که به جرم عاشقی، تاریکی زندان را به چشم دیدند و طعم تلخ اسارت را به جان خریدند. سلام بر دلیرمردان سربلند و سرافرازی که بر نگین تنهایی بوسه زدند، خدا را از پشت میله های سرد اسارت تمنّا کردند، در نورازل غرق شدند و فنا گردیدند. راست قامتانی که در اقیانوس تنهایی، در اشک های هجران و فراق دوست، در سنگرهای عاشق و در خاکریزهای عطش و در هر کجا که نشان از عشق خالص دارد، عطر حضور خدا را بوییدند و خالصانه خویش را فدایی راه او نمودند. سلام بر صبر و استقامتشان و درود بر رنج های بی شمارشان باد.

اسارت یعنی رنج

اسارت در زندان های بعثی، یعنی زجر، یعنی رنج، یعنی شکنجه، دربه دری، هجران و.... استقلال و سربلندی میهن اسلامی، مرهون تلاش از خودگذشتگی و ایثار قهرمانانی است که در عصر غربت و تنهایی، مظلومانه مقاومت کردند تا سرزمین سرافرازان، از لوث وجود دشمن اشغالگر پاک گردد. فریادهای برخاسته از ایمان هزاران در بند سرو قامت، که پیوسته خواب را بر سلاح به دوشان آن سوی نرده های زندان حرام کرده بودند، باید جاودانه بماند. نیز صاحبان آن همه رشادت و ایثار در صحنه های پیکار و حماسه سازان گوشه اسارت، باید همواره در صفحات زریّن تاریخ این سرزمین اسلامی، مورد توجه باشند و نام یادشان، در همیشه تاریخ جاودان بماند و از اذهانِ پاک، پاک نگردد.

هجوم فراموشی

گذشت زمان، آن چه را در حافظه بشری است، به دست نسیان و فراموشی خواهد سپرد. بی تردید، گذشته ای محفوظ خواهد ماند و از هجوم فراموشی در امان خودهد بود که به تصویر کشیده شود یا به رشته تحریر در آید. سالیان متمادی است که دوران نبرد بی امان و دفاع هشت ساله را سپری نمودیم؛ دفاعی که لحظه به لحظه آن، حماسه بود و رشادت، شهامت بود و شجاعت، صمیمیت بود و برادری، صداقت بود و معنویت و.... امروز در سالروز حماسه آفرینی ها، شورآفرینی ها وعشق بازی های عاشقان کوی دوست، در سال روز رهایی از بند اسارت، دوباره جان هایمان به عطر عاشقی زنده می شود و فضای شهرمان را، بوی جبهه پر می کند، بوی چفیه ها و پلاک ها، بوی عطر سرخ شهادت. باید هماره این خاطره ها را در خود زنده نگهداریم و برای آیندگان، آن را به بهشت برسانیم.

صبر ایّوبی

شب، ستارگان را به شهادت می گرفتند و سر بر آسمان حق می ساییدند و روز، چون شیر عرصه را بر همه بعثیان تنگ می کردند. با صبر ایوبْ گونه شان، شیطان را به زانو در آوردند تا آن جا که شیاطین حقیر بعثی هم، از آن ها به خوبی یاد می کردند. توکل و تسلیم را پشت سر نهاده بودند و جز مقام رضای الهی، چیزی نمی طلبیدند. اسارت را آزادی می پنداشتند؛ چرا که در این کویر ظلمانی و تاریک، خود را آزاد می دیدند؛ آزاد از هرگونه دل بستگی دیگری، جز دل بسته او بودن، و چه آزادی بهتر از این. آن ها، کبوتران شبک بالی بودند که بند اسارت، بال هایشان را بسته بود، اما قلب های عاشقشان، در تکاپوی وصل، میله های خاکیِ اسارتِ زمین را شکسته و در پرواز به سوی دوست، از ملائک پیشی گرفته بود.

بانگِ رسایِ مجاهدان

چشمان مادری که از شوق دیدار خیس می شود، لب های کودکی که از مژده آمدن پدر از هم گشوده می شود، و برق چشمان همسری که از دیدار دوباره همسرش شور و شوق را به جان ها دعوت می کند، چه زیباست. می آیند و هنوز، بانگ رسای مجاهدان در راه خدا، از صحنه چکاچک شمشیرها و سرود محبت و وفای اسیران، از لابه لای نرده ها به گوش می رسد. می آیند تا با بازگشت سرافرازانه خود، دشمن ناپاک را برای همیشه تاریخ، در اذهان جهانیان رسوا کنند؛ دشمنی که خاک پاک این مرز و بوم را، آماج حملات تجاوزکارانه خود قرار داده و حیثیت ملتی نجیب و اصیل را زیر سؤال برده بود. دشمنِ غدّاره بندِ از خدا بی خبری که در ذهن بیمار خود، تصرف همه ایران اسلامی را می پرورانْد و می خواست تا قصه پر غصه عهد سلاطین را، از نو زنده کند و ملتی را که با دریایی از خون، نهال نو پای آزادی شان را آبیاری کرده بودند، به بردگی مجدد بکشاند؛ اما هیهات از اندیشه های خامشان!

شاهد اسارت

انتظار، حرکت، طی طریق، جهاد، مبارزه، جبهه، شور، شوق و... اسارت! در اسارت نماز عشق می خواندند و غسل انتظار می کردند، اما وصل دوست، آرزوی دیرینه شان بود که آن را، در وجود پیرفرزانه جست و جو می کردند. می خواستند شاهد شهادت را در آغوش بگیرند، اما تقدیر، شاهد اسارت را برایشان در خود داشت. اسارت، نبردی دیگر علیه خصم ناپاک بود. در این میدانِ نبرد هم سلحشورانه جنگیدند و هرگز خود را نباختند و فریب دشمن جنایت پیشه را نخوردند. روزهای تلخ و سخت اسارت را، با چهره های باز و خندانشان ـ که از صبر و صلابتشان حکایت داشت ـ سپری کردند، به امید روزی که دوباره در محضر پیر فرزانه، کلمات آسمانی اش را بشنوند و بوسه بر خاک هایی بنهند که قطره قطره خون شهدا را در خود داشت و به کربلای حسینی تأسی جسته بود.

امتحان بزرگ

آزادگان، اسارت را امتحانی بس بزرگ و خویشتن را موظف می دانستند که از درون خود را بسازند تا آن گاه که فرج الهی فرا برسد. آن بزرگواران، در میان شیاطینِ به ظاهر انسان که همیشه بازار آواز و سازشان گرم بود، مؤمن و وارسته، راه قلّه رستگاری را می پیمودند. اسارت در بند بعثی ها، یعنی برزخ بین مرگ و زندگی و این راویان مقاومت، این برزخ زمینی را با شهد وصلی دوباره تحمل می کردند؛ چرا که یقین داشتند خداوند از اهل ایمان و راستی دفاع می کند. در مقابلِ سخت ترین مشکلات، سرتعظیم فرود نیاوردند و خود را نباختند و با دشمن نساختند؛ چرا که به امام و محبوبشان موسی بن جعفر علیه السلام اقتدا کرده بودند و پیروان راستینِ مکتب او بودند.

شور و عشق پایداری

اسارت، پنجره دیگری بود که به روی آزادگان گشوده شد و آن ها که قدر لحظاتشان را می دانستند، هر چه سخت گیری ها بیش تر می شد، شوق و عشقشان نیز برای پایداری افزون تر می گشت. یکی از آزادگان سرافرازدر این زمینه می گوید: «وقتی به بغداد رسیدیم، تازه مشکلات خودش را نشان می داد. با سخت گیری نگهبان ها، ما مجبور بودیم یکی یکی نماز بخوانیم. به این صورت که وقتی متوجه می شدیم هنگام نماز است، کسی که می خواست نماز بخواند، در مقابل دیگران می نشست و هنگامی که نگهبان به مقابل درب سلول می رسید و از پنجره میله ای آن نگاهی به داخل می انداخت، ما آرام شروع به صحبت می کردیم و به این ترتیب فکر می کرد ما با فرد مقابل خودمان صحبت می کنیم». آن عزیزان، این سختی ها را به جان می خریدند، اما زمزمه با دوست را از خود جدا نمی کردند.

درس یافتگان مکتب سجّاد علیه السلام

ریاکاری و خودستایی بعثی ها، خصیصه ذاتی آن ها بود. تمام آن چه را برحسب قوانین بین المللی باید به اسیران ایرانی می دادند و حتی به مراتب کم تر از استحقاق قانونی بود، به حساب فضل و سخاوتمندی خود می گذاشتند.اگر چه خود خوب می دانستند که اطعام سخاوتمندانه شان به ازای هر اسیر، به قدری ناچیز بود که شاید کودک پنج ساله ای را هم کفایت نمی کرد. شش قاشق سوپ برای صبح و هشت تا دَه قاشق برنج برای ظهر، تمام آن چیزی بود که طی 24 ساعت به اسیر می دادند. اما تحمل گرسنگی برای رضای خدا، چندان هم سخت نبود. این سختی و رنج را تحمل می کردند؛ زیرا می دانستند در پس این حجاب سختی و رنج، شیرینیِ رضای دوست نهفته است. آنان رضای دوست را می خواستند و هر راهی برای رسیدن به این حلاوت، برایشان تحمل کردنی و خواستنی بود. آنان، درس یافتگان مکتب امام سجّاد علیه السلام بوده، رمز استقامت را، از زنجیرهای اسارت بر پاهای تب دارش آموخته بودند.

نامحرمان و نامه ها

آن گاه که آدمی، انسانیت خود را به فراموشی می سپرد و بسان بهایمی، در بی راهه ضلالت و گمراهی سرگردان می گردد، همواره در جست و جوی راهی جدید برای خیانت و ظلم است. فجیع ترین انواع شکنجه های روحی و جسمی، خون آشامان بعث را آرام نمی کرد. از این رو، با سانسور نامه ها، به طور حساب شده و به کمک عناصر خود فروخته منافق، راه جدیدی برای شکنجه روانی اسیران در پیش گرفتند. قطع رابطه مکاتبه ای شخصی با خانواده اش برای زمان طولانی و نیز فرستادن وی به زندان های انفرادی برای گشودن عقده های بیش تر و در نهایت، تحت نظر گرفتن اشخاص، به گونه ای که موجب بسیاری از عوارض روانی گردد، از جمله پیامدهای سانسور نامه ها بود که با عنایت خداوند متعال، ناکام و بی اثر بود و گاه، به ضرر خودشان تمام می شد.

از جنس صبر ایوب

آن گاه که بنده ای به مسیر هدایت راه یافت و از سرچشمه فیّاض لطف و کرامت خلاّق قهار جرعه ای نوشید، دیگر چگونه می تواند از میعادگاه محبوب جدا گردد و آزاد و رها، نعمت های بی پایان خداوندی را نادیده پندارد؟ به راستی که عبادت های آن زندان نشینان در بند اسارت، یادآور سجده های طولانی مولی و مقتدای هفتمینشان، موسی بن جعفر علیه السلام بود. واکنش دشمن به هنگام شنیدن نوای دل نشین قرآن توسط مؤمنی محبوس و پس از آن ندای اللّه اکبر اذان، یادآور کلام ابی سفیان بود که وقتی صدای «اشهد ان محمدا رسول اللّه » را می شنید می گفت: «تا نام این مرد بر مأذنه با عظمت یاد می شود، ما در نزد مردم منفور و بدنامیم».آن ها می دانستند که اگر اسیری ارتباط خود را با خدا قطع کند، به هر کجا که آنان بخواهند، کشیده خواهد شد، اما کوردل بودند و دیدگان معنوی نداشتند تا دریابند که این دلیرمردانْ از جنسی دیگرند؛ از جنس صبر ایوبی!

محرّم و اسارت

دشمنان از یاد برده بودند ملتی که به خدا پیوست و طعم شیرین یگانگی در لوای اسلام ناب و ولایت را چشید، به این سادگی به دام ابلیسان گرفتار نمی شود. آن ها نمی خواستند بپذیرند که قوّه بازدارنده تقوا، آن چنان لجامی بر کینه توزی و تفاخر زده که هیچ گاه نخواهد گسست. البته سرانجام، روح قوی و ایمان سراسر صدقِ یارانِ روح اللّه ، دشمن خیره سر را به خضوع واداشت. آن پرچم داران حسینی، که با هر محرّم، خون دوباره ای با جوشش حسینی در رگ های شیفته شان به جریان می افتاد، عاشقانی بودند که خود را برای عزاداری آماده می کردند و در زیر ضربات سهمگین دشمن و ضربات تند و تیز تازیانه ها، قلب هاشان در حزن می سوخت و چشمان دلشان، در عالم معنا از اشک خود دریا می ساخت و مرغ سینه شان برای حسین علیه السلام فریاد وفا سر می داد.

دژ مستحکم

ایمان قوی و روحیه والای آزادگان، آن شیفتگان کوی حسین علیه السلام ، هم چون دژی مستحکم در مقابل تیرهای زهرآگینِ دشمن مقاوم ماند و تمامی توطئه های بعثیان، آن سیه رویان همیشه تاریخ را نقش برآب کرد. در گستردگی مقاومت آنان همین بس که ساده ترین حرکات اسیران، از طرف عراقی ها، مخالفت در برابر نقشه های آن ها تلقی می شد. گاهی اسیری را فقط به جرم تماس غیرارادی اش با لباس سرگرد اردوگاه، چنان می زدند که جان سالم به در بردن از درد و رنج آن، فقط با معجزه و نظر الهی میسّر بود. اما درس آموختگان مکتب استقامت و پایداری، عزّت و سربلندی خود را از دین و قرآن و عترت پاک رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می دانستند و با وجود بدترین شرایط زیستی و نداشتن ساده ترین امکانات رفاهی، منبع همه شور و نشاط، سلامت روح و جسم، سعی و تلاش، امیدواری، حرکت، رضا و معنویت را، در دین و قرآن می دانستند و در آن شرایط سخت هم، برای لحظه ای از آن جدا نمی شدند.

نماز در اسارت

با وجود تلاش های مذبوحانه و بازدارنده دشمن، جهاد با عظمت و پایدار فرهنگی، با استعانت از خدای منّان و با وسعت و گستردگی غیرقابل وصفی انجام می شد. آزادگان، نماز در بازداشتگاه های مخوف بعثی های عراق را، تنها ستون رو به آسمان می دانستند و به آن تکیه می کردند. آن ها، عاشقانه این ستون آبی رنگ را دوست داشتند و با خود می اندیشیدند:

نماز صبح ظفر را سواره باید خواند نماز در اسارت چگونه باید خواند؟

و نماز صبح اسارت را، میان ضربات و حملات سهمگین دشمن، میان تیغ تند و تیز تازیانه ها می خواندند و ملائک و آسمان ها را شاهد می گرفتند که طعم تلخ و تیز شکنجه، آن ها را از پای نمی اندازد و آن آزادمردان سرافراز، هم چنان عاشقانِ خستگی ناپذیراند.

انتظار، واژه ای آشنا

انتظار، واژه ای آشنا برای مادران ایران زمین، برای خواهران، همسران و فرزندان است. واژه ای که شاید پشت آن وصل باشد و شاید هم هجران، فراق و دوری. هنوز هم دیدگانی هستند که انتظار را در خود دارند و طعم شیرین وصل را نچشیده اند و حلاوت دیدارِ دوباره را درک نکرده اند. هنوز هم دل هایی هستند که با هر زنگِ در، به تپش می افتند و لبانی که با ترنم «یا حسین» از هم گشوده می شود. هنوز هم فرزندانی هستند که منتظر آغوش گرم پدراند؛ پدری که هیچ گاه نخواهد آمد؛ پدری که دیگر صدای خنده اش فضای خانه را از آن خود نخواهد کرد. هنوز هم مادر پیری وجود دارد که به امید دیدن دوباره فرزند، سر بر آسمان دارد؛ فرزندی که مفقودالاثر است.

سدهای آهنین الهی

روزها می گذرند، خاطره ها می مانند، سالروزها دوباره می رسد و خاطرات زنده می شود. در سجاده نمازش می ایستد و دوباره به ستون آبی رنگ آسمانی تکیه می دهد و با یاد هم رزمانش، سرود عشق سر می دهد. او، چکاوک عاشقی است که طعم خوش زمزمه با دوست را، در زمانی که بال هایش را بسته بودند. در میان شکنجه ها و سختی ها چشیده است و حالا دوباره می خواهد آن حلاوت را برای خود تکرار کند. دستان خاکی اش را تا افلاک بالا می آورد و خالصانه ندای «اللّه اکبر» سر می دهد. نماز و نیایش او، با یاد تمامی چکاوک های سرخوش است که دوران اسارت، محیط زندان و شرایط سخت و طاقت فرسای آن، نتوانست ذره ای از ایمان و اعتقادشان کم کند؛ آن ها که در مقابل دشمن، سدّ آهنین الهی بودند و هم چون تشنگانی که نوید آب شنیده اند، به سوی وعده گاه عشاق شتافتند.